امروز اومدم واسه خداحافظی، روز جمعه صبح عازم هستم و فردا خیلی کار دارم واسه همین فکر نمیکنم بتونم بیام به دوستان سر بزنم و خودم هم آپ کنم، خیلی دوست داشتم توی یک هفته ای که ایران هستم به دوستان هم سر میزدم ولی همسری نظرش این بود که من لپ تاپ ایران نبرم و از هر لحظه بودن در کنار خانواده لذت ببرم و منم اطاعت امر کردم، بنابراین امشب از همه شما خداحافظی میکنم تا ۹ روز دیگه، واسه همه آرزوی سلامتی، پایداری و روز به روز به هدف نزدیکتر شدن را میکنم، در حال حاضر وزنم ۶۵ هست و امیدوارم تا برگشتنم روی همین وزن بمونم و نهایت ۱ کیلو اضافه کنم نه بیشتر، اینو هم که میگم واسه خاطر شناختی که از خودم دارم واعتراف میکنم که درمقابل دستپخت مامانم و مامان همسری هیچ اراده ای از خود ندارم.
دلم واسه تک تک شما ها تنگ میشه چه اونهایی که واسم کامنت میذاشتن و چه اونهایی که اصلا بهم سر نمیزدن.
خدانگهدار


امشب خیلی زیاده روی کردم ولی اصلا ناراحت نیستم، چون با وجود زیاد خوردن واسه خودم شادی آفریدم، البته از اول همچین قصدی نداشتم،  هر چند میدونم کار درستی نیست شادی رو با خوردن بوجود بیاری، ولی خوب پیش اومد، فقط امیدوارم دیگه تکرار نشه.
افطار شیر با ۲ خرما 
میان وعده  یک ظرف سالاد
شام  پیتزا
دوباره میان وعده  ۴ تا فندق، ۴تا بادام زمینی، ۴ تا بادام هندی و البته هنوز نهضت ادامه دارد یک شکلات اسنیکرز و نصف بستنی مگنوم 
جمع کالری  یا ابوالفضل چه خبره
آب ۵ لیوان
ورزش 
۲۰ دقیقه تردمیل دویدن
۳ ست ۱۵ تایی دراز نشست

افطار یک لیوان شیر با ۲ تا خرما  ۱۵۰
شام ۳ قاشق پلو و ا قاشق خورشت بادمجان، ساندویچ چیکن برگر ۳۰۰+۳۶۰=۶۶۰
میان وعده ۳ توت فرنگی و ۵ تا تمشک 
جمع کالری  میگیریم ۱۲۰۰
آب فقط ۲ لیوان
ورزش  تنبلی
این قدر حالم گرفته است که توان نوشتن هیچ چیز ندارم، فقط اینو بگم که حال گیری من مربوط میشه به وقایع اخیر ایران و دلم میسوزه بخاطر خیلی چیزها، خدایا پناه میبریم به تو و فقط تو میتونی کمک کنی  
برجهای دو قلوی پتروناس، بلندترین برج دوقلوی دنیا است که زیر این دوقلوها یک مال خیلی بزرگ بنام سوریا ک ال سی سی هست که من امروز اونجا رفته بودم واسه خرید. همسری منو رسوند و خودش و هیراد رفتن گردش علمی مردونه، منم واسه خودم شروع کردم به گشتن، یه سری از خرید هامو کردم بعد رفتم که یه کیف بخرم توی مغازه رفتم و شروع کردم به گشتن و چون مشتری دیگه ای غیر از من توی مغازه نبود همه فروشنده ها بسیج شده بودن به من سرویس بدن، خیلی معذب بودم واسه انتخاب، مرتب یکی بر میداشتم مینداختم سر شونم دوباره یکی دیگه تا بلاخره یه کیف انتخاب کردم، یکی از فروشنده ها شروع کرد به تعریف کردن از کیف که بهترین نوع چرم ، بهترین فشن هست و خلاصه کلی چیز دیگه که من نفهمیدم و البته من هم کلی ذوق مرگ شده بودم که چه کیف خوبی انتخاب کردم، رفتیم واسه حساب کردن، با وجود اینکه قیمتش روی کیف زده بودن ولی با این حال واسه اینکه حرفی زده باشم و این how much از اون جمله هایی بود که من خیلی دوسش داشتم و همچین با لهجه انگلیسی میگفتم که خودم کیف میکردم دوباره قیمت پرسیدم، که جوابی شنیدم که مثل برق گرفته ها شدم فروشنده گفت ۵۸۰۰ رینگت که به پول ما میشه یک میلیون و ششصدو بیست و چهار هزار تومن و من سر به هوا خونده بودم ۵۸۰ رینگت یعنی صدو بیست و چهار هزار تومن، حالا من تو اون شرایط که انگلیسی خوب بلد نبودم، همون یه مقداری هم که بلد بودم از ذهنم پاک شده بود و هیچی به ذهنم نمیرسید که بگم، نگاه فروشنده میکردم میدیدم برق خوشحالی تو چشمشه و داره تند تند واسه من میپیچه، با زبون الکن انگلیسی بهش گفتم که پول کافی همرام نیست و ازش عذر خواهی کردم، حالا اونم پیله که بیعانه بزارید فردا بیایید ببرید، دیگه مونده بودم چیکار کنم، دیگه قاطی پاتی بهش فهموندم که خیلی گرونه اونم شروع کرد به توضیح دادن که من یه ببخشید گفتم و اومدم بیرون و این قدر توی کار خودم مونده بودم که دیگه جرأت اینکه توی مغازه دیگه واسه کیف برم نداشتم، نزدیک اذان هم بود، رفتم توی استارباکس نشستم تا اذان بگه من یه چیزی بخورم،  این از حکایت خرید من.
نتیجه اخلاقی: هر وقت رفتید خرید و دیدید فروشنده خیلی از جنسش تعریف میکنه، نگاه دقیق تری به قیمت بندازید، و زیاد هم خودتونو مشتاق نشون ندید که اگه همچین اتفاقی افتاد ندونید چه جوری جمعش کنید.
افطار  یه ماگ موکا
شام نودل با مرغ و قارچ  ۵۰۰
میان وعده  ۱ انجیر 
آب ۴ لیوان
ورزش  مثل دیروز نکردم فقط موقع خرید از کت و کول افتادم ۴ ساعت واسه خودم میگشتم